تدارک تولدی دیگر

ساخت وبلاگ
سلام خودم چطوریچی بگم بنویسم هفته پیش چهارمین سال از نبود بابا گذشت...سرخاکش دلم خیلیییی گرفته بود خیلی حس تنهایی داشتم از اینکه طبق روال علیرضایی نبود مثله همیشه کارداشتنمیدونم برا نبود بابا گریه میکردم یا دل بیچاره خودم چهارسال گذشت و دریغ از یک همراهی و یکبار گفتن از طرف علیرضاکلی گریه کردم و قلبم رو بستم و باخودم عهد کردم دیگه ازش هیچ توقعی نداشته باشم واقعا حضورش رو هیج جا حس نمیکنم بهش هم گفتمگفتم تو کی میخوای کنار من باشی عزا ...عروسی...قبرستون...پارک...رستوران...کجا وواقعا هیج هیج جا بامن نیستاز اون روز یاد گذشته و ...کلی تو ذهنم اومده و خیلی خیلی سخته برامفعلا تنها دلخوشی رامتینه که باهمه اخلاق گه و سختگیری من باس کناربیادبیچاره اینم فقط یک بابای قلکی دارههیج جاااااا باهم نیستن بگذریمامشب تاسوعا هست....هرسال این موقع خونه مامان بودماما امسال موندم خونهراستش حوصله ندارم البته عذاب وجدان هم میگیرم ولی اصلا نمیدونم چه کنماما بگم با کمک زهره وارد جمعشون شدم و روزهای یکشنبه سه شنبه با بچه‌هاشون پارک میریم و پسرها بازی میکنن و منم تو جمع اونها هستم که اگه نبودن الان رو تخت بیمارستان بستری بودممدرسه رامتین رو جابجا کردمبه گفته یک بنده خدایی عمل کردم و رامتین سنتور میزنه هرچند مثله فنر در میره اما بازم خوبهپینگ پنگ هم میرهامیدوارم ادامه بده تا حداقل تو بزرگسالی اوقات فراغتش روپرت کنه شایدم منبع درآمدی واسش شداوضاع بقیه هم که مشغولن فعلا اینها رو ثبت کنم تا دوباره بیام تدارک تولدی دیگر...
ما را در سایت تدارک تولدی دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moji1354 بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 13:10